قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم !
بعد از مرگم ، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید .
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبد شکافی کند ، من به آن مشکوکم !
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند .
عبور هرگونه کابل برق ، تلفن ، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است .
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی ، گورستان را تماشا کنم .
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید ، شاید آنجا هم نیاز باشد !
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند .
روی تابوت و کفن من بنویسید : این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست .
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند ، در چمنزار خاکم کنید !
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند ، باید هم قد باشند .
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید ، ثواب دارد .
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند .
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !
این معما را انیشتین در قرن نوزدهم مطرح کرده است و به گفته وی فقط دو درصد از مردم جهان قادر به حل این معما هستند و صرفا بر اساس منطق ریاضی می باشد.
در خیابانی 5 خانه در 5 رنگ متفاوت وجود دارد،در هر یک از این خانه ها یک نفر با ملیت متفاوت هستند و هر کدام نوشیدنی متفاوت،سیگار مختلف و حیوان خانگی مختلف دارند.
با شرایط زیر کدام یک ماهی دارد؟
1.مرد انگلیسی در خانه قرمز زندگی می کند.
2.مرد سوئدی سگ دارد.
3.مرد دانمارکی چای می نوشد.
4.خانه سبز سمت چپ خانه سفید است.
5.صاحب خانه سبز قهوه می نوشد.
6.شخصی که pall mall می کشد پرنده پرورش می دهد.
7.صاحب خانه زرد dunhill می کشد.
8.مردی که در خانه وسطی است شیر می نوشد.
9.نروژی در اولین خانه زندگی می کند.
10. مردی که blends می کشد در کنار مردی زندگی می کند که گربه دارد.
11.مردی که اسب دارد در کنار مردی است که dunhill می کشد.
12.مردی که bluemaster می کشد الکل می نوشد.
13.مرد آلمانی prince می کشد.
14.نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
15.مردی که blends می کشد همسایه ای دارد که آب می نوشد.
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند ...
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد ؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد : " بله ، او خلق کرد "
استاد پرسید : " آیا خدا همه چیز را خلق کرد ؟ "
شاگرد پاسخ داد : " بله ، آقا "
استاد گفت : " اگر خدا همه چیز را خلق کرد ، پس او شیطان را نیز خلق کرد . چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست ، خدا نیز شیطان است ! "
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد . استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست .
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت : " استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم ؟ "
استاد پاسخ داد : " البته "
شاگرد ایستاد و پرسید : " استاد ، سرما وجود دارد ؟ "
استاد پاسخ داد : " این چه سوالی است ؟ البته که وجود دارد . آیا تا کنون حسش نکرده ای ؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند .
مرد جوان گفت : " در واقع آقا ، سرما وجود ندارد . مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست . هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد . صفر مطلق (460 - F) نبود کامل گرماست . تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده می شوند . سرما وجود ندارد . این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد . "
شاگرد ادامه داد : " استاد تاریکی وجود دارد ؟ "
استاد پاسخ داد : " البته که وجود دارد "
شاگرد گفت : " دوباره اشتباه کردید آقا ! تاریکی هم وجود ندارد . تاریکی در حقیقت نبودن نور است . نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد . اما تاریکی را نمیتوان . در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید . یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد . شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد ؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید . درست است ؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد . "
در آخر مرد جوان از استاد پرسید : " آقا ، شیطان وجود دارد ؟ "
استاد زیاد مطمئن نبود . پاسخ داد : " البته همانطور که قبلا هم گفتم . ما او را هر روز می بینیم ... او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده می شود . او در جنایت ها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد . این ها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست . "
و آن شاگرد پاسخ داد : " شیطان وجود ندارد آقا . یا حداقل در نوع خود وجود ندارد . شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست . درست مثل تاریکی و سرما . کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد . خدا شیطان را خلق نکرد . شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند . مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید .
نام آن مرد جوان : آلبرت انیشتن !!!
پیاده از کنارت گذشتم ، گفتی : قیمتت چنده خوشگله ؟
سواره از کنارت گذشتم ، گفتی : برو پشت ماشین لباسشویی بشین !
در صف نان نوبتم را گرفتی چون صدایت بلند تر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلند تر بود
زیر باران منتظر تاکسی بودم ، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی : زهر مار
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزا هایت فحش مادر و خواهر بود
در پارک بخاطر حضور تو نتوانستم پا هایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی !
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدم گفتی مادرت باید من را بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر ، آقای پدر و ...
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی گفتی بچه مال پدر است !!!
اگر مردی هست نشان بده ...
From : Fateme Ebrahimi
سقراط گفته : یونانی ها دروغگو هستند ولی خود سقراط هم یونانی است !
پس دروغ می گوید که یونانی ها دروغ می گویند ، پس یونانی ها راستگو هستند ،
و سقراط هم یک یونانی است پس راستگوست ،
پس راست می گوید که یونانی ها دروغگو هستند .
دست آخر ....
یونانی ها دروغگو هستند یا راستگو ؟؟؟؟؟؟؟
روزگار غریبی ست ...
دهقان فداکار پیر شده
چوپان دروغگو عزیز شده
شنگول و منگول گرگ شدند
کوکب حوصله ی مهمون نداره
کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه
روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست
حسنک گوسفنداشو ول کرده توی یه شرکت آبدارچی شده
آرش کمان گیر معتاد شده
شیرین ، خسرو و فرهاد رو پیچونده با دوست پسرش رفته اسکی
رستم اسبشو فروخته یه موتور خریده و با اسفندیار میرن کیف قاپی
واقعا چی به سر ایران اومده ؟ چــــــــــــــی؟
نوروز یعنی :
هیچ زمستانی ماندنی نیست حتی اگر بلند ترین شبش یـــــلدا باشد ...
نوروز مبارکــــــــــ
هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد ...
لحظه ها می آیند ، سال ها می گذرد
و تو ... در قرن خودت در خوابی !!!
هیچ پروازی نیست که برساند ما را به قطار دگران
مگر اندیشه و علم
مگر انگیزه و عشق
مگر آینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی است که مناجات کند در کارش
و در اندیشه ی یک مسئله خوابش ببرد
و ببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز با شادی یک مسئله بیدار شود ...
کوچه
اثر : فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگوشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
یادم آید تو به من گفتی:از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب،آیئنه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی،چندی ازین شهر سفر کن!
با تو گفتم حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی!من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از عشق ندانم.سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم!
یادم آید که دگر از تو جوابی نشیندم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم،نرمیدم...
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!
نه کنی از آن کوچه گذر هم!...
بی تو اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
.: Weblog Themes By Pichak :.